امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

نی نی اسمونی

امیرحسام و مهمانداری

سلام صبح قشنگت بخیر عزیزم چند روزه که ما مهمون داریم و تو هم از خوشحالی سر از پا نمیشناسی . مهمونامون مامان جون و دایی محمد و خاله سمانه هستند. تو به خاله سمانه میگی ما و جدیدا یکی در میون به من میگی مانی .اخ فدای زبون قشنگت بشم . 5شنبه بهم خبر دادن که یکی از همکارهای قبلیم فوت کرده من خیلی ناراحت شدم و بیشتر برای این ناراحت شدم که یه پسر 15 ساله داشت و باز مثل همیشه از خدا  خاستم که لحظه های شیرین باتو بودنو از من نگیره و انقدر بهم مهلت بده که بتونم خودم تو رو بزرگ کنم . با وجود تو دل کندن از دنیا خیلی سخته . الان تو خوابی و من دارم صورت قشنگتو نگاه میکنم .عاشقتم . نمیتونم تصور کنم که من نباشم تو گریه کنی من نباشم تو منتظر یه اغوش با...
29 مرداد 1390

فوت ناگهانی جوجوهای امیر حسام

امروز چهارشنبه ساعت 8.55 سلام عزیزم نمیدونم امروز که از خواب بیدارشی چه عکس العملی داری . دوروز پیش یکی از جوجوها مرد و تو فرداش هی دنبالش گشتی بعد به من نگاه کردی گفتی رفت با ناراحتی و با اون یکی شروع کردی به بازی کردن اما امروز اگه بلند شی ببینی اون یکی هم به قول خودت رفته چی . اخی الهی بمیرم  خیلی غصه  میخوری منم خیلی غصه خوردم بابایی گفت اگه میخای دوباره براش بگیر اما من از مردن یه موجود زنده ناراحت میشم عزیزم برای همین به بابایی گفتم دلم نمیاد دیگه برم بگیرم .مامانی رو ببخش خیلی کم طاقته عوضش می بریمت باغ وحش تا مثل دفعه پیش بهشون غذا بدی . خوش میگذره .قربونت برم
19 مرداد 1390

امیر حسام و دوست جدیدش محمد مهدی

 امروز جمعه ست و ساعت 3.19 سلام چهارشنبه رفتی مخونه دوستت و به تو خیلی خوش گذشت محمد مهدی 1 سال از تو بزرگتره اما با هم خیلی خوب بازی میکنید .یه روز که برده بودمت خونه اسباب بازی باهاش دوست شدی و من هم با مامانش آشنا شدم و تو راه برگشت تو کوچه خودمون دیدیمشون و از اینکه دوست تو همسایه روبروییمونه خیلی خوشحال شدیم . و اونها برای چهارشنبه مارو دعوت کردن که بریم خونه شون دوربین که درست شد عکس محمد مهدی رو هم اینجا اضافه میکنم . دوست دارم عزیزم  
14 مرداد 1390

امیرحسام و جوجوها

پنجشنبه ساعت 9.39 سلام ببخشید که مامانی نمیتونه تند تند بیاد خاطراتتو بنویسه ماشاله تمام وقت منو پر میکنی دیگه. چند روز از ورود جوجوها به خونمون گذشته و تو صبحها که از خواب پا میشی اول باید به جوجو ها یه سری بزنی  بعد میای سراغ بازی و کارهای دیگه و هر روز هم اون بیچاره هارو حموم میکنی خودتم از خوشحالی جیغ میکشی . دوربینمون خراب شده لنزش گیر کرده بابایی امروز میبره نمایندگیش درست که شد از جوجوها عکس میگیرم میام برات میزارم .
13 مرداد 1390

جوجه اردک

 امروز یکشنبه و الان ساعت 7.20 سلام کلوچه سلام آلوچه اینا اسمهاییه که بابایی صدات میکنه امروز خیلی حرفها دارم که برات بنویسم .پنجشنبه خیلی حالم بهتر شد به خاطر حرفهای قشنگی که باباییت بهم زد . شب شاممون روبردیم پارک اونجا حسابی شیطونیکردی وقتی با بابا رفتین سرسره بازی دیدم بادوتا جوجه اردک خوشگل برگشتین و تو انقدر خوشحال بودی که نگو .جوجه رنگی میگن رنگش برای بچه ها خوب نیست همینطور خودش خیلی ضعیفه و مریضی داره . اردکها رو هم نمیارم تو خونه فقط وقتی میخای بازی کنی میبرمت پیششون تا بهشون غذا بدی .خیلی اینکارو دوست داری این روزها همش دوست داری کارهایی که بلدی رو نشونمون بدی تا ما برات دست بزنیم دست به سینه میشی . دستات رو میبری بالا پ پا...
9 مرداد 1390

جوجه رنگی

سلام عزیزم امروز باهم رفتیم که جوجه ماشینی برات بخریم اما هر چی گشتیم پیدا نکردیم نمیدونم کجا می تونیم بخریم همیشه تابستونا همه جا بود اما امسال هیج جا ندیدم .باید بپرسم ببینم کجا پیدا میشه . خلاصه به جاش رفتیم پارک وبه مرغابیها غذا دادیمو اومدیم خونه . حالا هم توخوابیدی .عزیزم من امروز خیلی پکرم یعنی اگه تو نبودی از صبح هیچ کاری نمیکردم چون نا ندارم . به خاطر یه موضوع ساده ست اما من خیلی ناراحتم ودلم میخاد یه مدتی تنها باشم و کسی پیشم نباشه حتی تو و بابایی اما چیکار کنم که به من چسبیدی قربونت برم . اگه تو نبودی من امروز از غصه مرده بودم خدایا شکرت به خاطر این هدیه ی آسمونی .
4 مرداد 1390

خرید

سلام دیشب رفتیم خرید وتو حسابی کیف کردی .دیروز بعد از ظهر وقتی از خواب که بیدار شدی خیلی بداخلاق بودی و خلاصه به هیچ طریقی اروم نشدی کسل بودی و غر میزدی و همش آویزون من بودی دیگه بابایی گفت حاضرشیم بریم بیرون ماهم حاضر شدیم رفتیم برای شما خرید کردی میه بادی سبز راه راه استین کوتاه خریدیم و بعد رفتیم رولان یه سرهمی شورتی خوشگل خریدیم تو دیگه از رولان نمیخواستی بیای بیرون حسابی  شیطونی کردی همه لباسهارو زیر ورو کردی .
3 مرداد 1390
1